کد مطلب:254022 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:254

در عرصه های اجتماعی
از مجموع 33 سال و اندی دوران امامت حضرت علی النقی، حدود سیزده سال در مدینه سپری شد. آن پیشوای پاكان در این مدت، با استفاده از آشفتگی های دستگاه خلافت، به گسترش و تبیین آموزه های عبادی و فكری اسلام می پرداخت. دانش پژوهان از هر سو به محضرش روی می آوردند و از پرتوهای حكمت و علم آن فروغ فروزان بهره می گرفتند. دوستان اهل بیت از نقاط گوناگونی چون ایران، عراق و مصر به طور حضوری یا از طریق نامه، مسائل و مشكلات خود را مطرح می ساختند و رهنمود می گرفتند. وكلا و نمایندگان امام در میان مردم پراكنده بودند و با ارتباطی دو سویه به مسائل شرعی، اقتصادی و اجتماعی آنان می پرداختند. موقعیت و محبوبیت امام در مدینه چنان با اقتدار و صلابت توأم بود كه فرماندار شهر قدرت موضع گیری علیه آن حضرت و تحمیل امری را بر ایشان نداشت و در حقیقت تشكیلات حضرت هادی(ع)، دولتی در درون دستگاه خلافت عباسی بود كه مستقل و تحت رهبری او اداره می شد. البته تصمیم گیری های مهم و كارهای اساسی، پنهانی و دور از چشم كارگزاران و جاسوسان رژیم عباسی صورت می گرفت. [1] .

درباریان، فرماندهان و سرداران نظامی همچون اربابان خود، با اهل بیت خصومتی خاص داشتند با این وجود، اگر امام زمینه را مساعد می دیدند، می كوشیدند برخی از آنان را به سوی حقیقت هدایت كنند و یا حداقل از نفوذ و توانایی های این اشخاص برای رفع گرفتاری های مردم مدینه استفاده كنند. نمونه ذیل می تواند مؤید این ادعا باشد:

در سال 230 هجری كه امام در مدینه به سر می برد، اطراف این شهر مورد یورش و غارت طایفه بنی سلیم قرار گرفت، عده ای كشته شدند و اموال آنان به یغما رفت. ناگزیر بغای كبیر با قوای مجهز برای جلوگیری از این بلوا و آشوب به سوی مدینه رفت. بغا سرداری ترك بود كه به موازین دینی پایبند بود و با علویان مهربانی و خوش رفتاری می كرد. با شجاعت ویژه ای متجاوزان به مدینه و اطراف را درهم كوبید. ابوهاشم جعفری نقل كرده است: وقتی او با سپاهیانش به مدینه وارد شد تا با شورشیان به نبرد بپردازد، امام هادی(ع) به ما فرمود: با من بیرون آیید تا ببینم این سردار ترك چگونه نیروهای خود را برای سركوبی شورشیان مهیا كرده است.

ما چنین كردیم و به سر راهی ایستادیم. هنگامی كه سپاهیان بغا از جلو ما می گذشتند، فرمانده آنان (بغا) در برابر ما قرار گرفت. امام با زبان تركی با وی سخن گفت. او از اسب فرود آمد و بر پای مركب حضرت بوسه زد.

ابوهاشم می گوید: من از این وضع شگفت زده شدم و بغا را سوگند دادم كه امام به او چه فرمود. بغا پرسید: آیا ایشان پیامبر خداست؟ گفتم: نه، چرا؟ گفت: مرا به نامی خواند كه در كوچكی و در بلاد ترك بدان خوانده می شدم و تا كنون كسی از آن آگاهی نداشت. آری، امام می خواست با این شیوه، هم بر دل های جریحه دار مرهم نهد و هم به عنوان رهبر امت، آن فرمانده را بر مأموریت خویش تشویق و ترغیب كند. [2] .

ذیحجه سال 232 ق بود. خیران اسباطی می گوید: در مدینه خدمت علی بن محمد(ع) رسیدم. امام از واثق خلیفه عباسی، پرسید. جواب دادم: جانم فدایت! در كمال سلامتی به سر می برد. ده روز است كه از او جدا شده ام. امام فرمود: ولی مردم مدینه می گویند او مرده است. من فهمیدم منظور از مردم، خود حضرت است. سپس پرسید: متوكل در چه وضعی است؟ عرض كردم: ای خیران! واثق مرد و متوكل بر جایش نشست. پرسیدم: چه زمان؟ فرمود: شش روز پس از بیرون آمدن تو از سامرّا. این گفتگو آگاه بودن امام را در جریان های سیاسی نشان می دهد و نیز مؤید ارتباطات اجتماعی قوی است. [3] .


[1] بحار الانوار، ج 50، ص220ـ223.

[2] الكامل في التاريخ، ابن اثير، ج7، ص 12 ـ13؛ اعلام اوري، طبرسي، ص343.

[3] الارشاد، شيخ مفيد، (چاپ موسسه آل البيت)، ج2، ص301.